-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 13:47
سلام دوستان خیلی وقته قلم ما خشک شده نمی دونم شاید به خاطر تغییر آب و هوا باشه در هر صورت گفتم یه چیزی نوشته باشم. التماس دعا.
-
نوشته شماره 6(خزان)
سهشنبه 5 آذرماه سال 1392 12:34
تو فصل پاییز زیبایی که رنگ برگ درختا داره خیلی به آدم احساس خوبی میده، این افتادنشون رو زمین برعکس آدمو اذیت میکنه. قبل رسیدن بهار گره کوچیکی روی شاخ و برگ درختا خود نمایی میکنه ، بهار که میرسه و هوا یه خورده گرمتر میشه گره ها باز میشن و برگ سبز کوچک خودش رو روی شاخه ای از درخت میبینه. آروم آروم اندازه ی برگ ها بزرگتر...
-
نوشته ی شماره ی 5 (مدرسه ی ما...)
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 22:17
نزدیک شدن به ماه مهر آدم رو یاد بچگی هاش میندازه، با چه شوق و ذوقی روزشماری میکردیم که اول مهر برسه و ما بریم مدرسه. مدرسه رفتن واسه ما که تو روستا بزرگ شدیم حس و حالش با بچه های شهری فرق داشت. تو شهر بچه ها کل تابستون شاید هیچ کدوم از رفقای مدرسه شون رو نمی دیدن و شوق دیدار دوستان تو دلشون موج میزد ولی ما که کل...
-
نوشته ی شماره ۴ (اردیبهشت)
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 12:24
(و إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ) شکوفه های سیب کم کم باز می شوند زمین رنگ و بویی دیگر دارد روزهای بهار که بلند ترمی شوند. طعم گرم خورشید را بیشتر حس می کنند ، باران های بهاری زمین را پاک می کند قطرات باران در آسمان شکسته شده و رنگین کمان آسمان را دلربا می کند ولی کسی به رنگین کمان توجه ندارد حق هم...
-
نوشته شماره ۳ ( آرزو )
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 11:41
چند وقت پیش یه جایی رفته بودم ، از خوش اقبالی من اونجا یه کتابخونه ی کوچیک داشت. روی میز جلوی کتابخونه چشمم به کتابی که روش افتاده بود خورد ، رو جلد کتاب نوشته شده بود ارمیا..... اسمی آشنا بود ، کتابی بود که چند ماه پیش یکی از دوستان (آقا سعید) برام از اون گفته بود. خیلی وقت بود رمان نخوانده بودم راستیاتش اصلا حال و...
-
نوشته شماره ۲(خاطرات من)
شنبه 1 مهرماه سال 1391 09:08
ای نام تو بهترین سر آغاز بی نام تو نامه کی کنم باز داشتم کتاب فارسی یکی از بستگانم رو که تازه اول راه تحصیل و فرا گیری علم و دانش بود (مقطع ابتدایی)رو ورق می زدم یاد دوران ابتدایی خودم افتادم، با چه ذوق و چه شوقی وقتی که اول سال کتاب می گرفتم و بعد از جلد کردن کتاب اونو ورق می زدم و شعر هایی که قرار بود تو اون سال...
-
بیانات رهبر(خاک ریز ها را محکم کنید)
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 15:49
م راقب باشید. مواظب باشید و خاکریزهایتان را محکم کنید تا دشمن نتواند در سنگرهاى شما نفوذ کند. با این روحیهى ایمانى و استوار است که مىتوانید شاخ استعمار را بشکنید و اسلحه را از دستش بگیرید تا ملتتان بتواند نفسى بکشد، تا بتوانید کشور را بسازید، تا بتوانید سطح زندگى را بالا ببرید، تا بتوانید مشکلات و گرههایى را که...
-
نشانه
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 12:15
آیا انسان نمی داند خدا او را می بیند...
-
پندی از شهدا
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 14:06
بچه ها اگر شهر سقوط کرد آن را دوباره فتح می کنیم مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند. شهید جهان آرا
-
نوشته شماره ۱ (سنگ هم روزی صحبت می کرد)
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 09:18
سنگ به چه فکر می کند که در این سکوت دور و دراز خود فرو رفته است ؟ نزد افکار خود می اندیشیدم که شاید روزی در آن گذشته های دور سنگ نیز قادر به حرکت کردن بود یا می توانست صحبت کند، وقتی که خداوند آسمان و زمین را بنا نهاد، سنگ در عظمت قدرت خداوند به سکوت فرو رفته است . شاید هم نه. شاید بعد از خلقتش از دیدن نظم موجود روی...